من از تمام راهها بر میگردم.. و به شوق تو به تمام بیراههها سرک میکشم.. به تو فکر میکنم.. و تا صبح به چراغ خاموش اتاقت خیره میشوم (راستی کسی چرا به چراغ اتاق بدون تو قول نمیدهد که تو برمیگردی؟) مینشینم کنار همان جدول بیرنگی که ضربدر قرمز داشت و من از ترس چشمهایت به آن پناه میبردم... همیشه جایی بود برای از تو دور شدن.. و من همیشه خودم آن را انتخاب میکردم.. نمیدانم چه احساسی بود.. کاش کسی که اینها را میفهمد خوب بیاید توضیح بدهد.. من نمیتوانم.. من نه میتوانستم کنار تو باشم.. و نه میخواستم که کنارم نباشی.. درست فردای همان شبی که خواب دیدم که کنار هم از ساحل به دوردست دریایی آرام قدم میزنیم و آب همینطور بالاتر میرود و تو میخندی و من نگران بودم تا که آب آمد بالای سرمان و تو لبخند میزدی و من نگران بودم و فکر کردم هر دو غرق شدیم... درست فرداي همان شب.. يادت هست؟
گمان کردم که درمان دل زارم تو باشی
ندانستم..ندانستم که معشوق دلآزارم .. تو باشی..
va hala chera enghad talkh???????/
می بینی؟
بیخودی سالهاست چشم انتظار رهگذری هستم
که دنبال چراغ روشنی باشد
برای
زل نزدن
www.mahayab.blogfa.com
حتی یک ذره که بخاطرش افسرده بشی. وقتی که همه چی رو باختی. همه چی رو. همه چی. حتی اشک هایی رو که ...
همه چی رو باختی...